اتفاق در یک رویا

دوستان،بی زحمت فراموشم نکنید :)) یکی دو هفته ای نمیتونم بیامیکم باید با خودم کنار بیام!یکم دور شم از همهبرام دعا کنید!من تو شرایط سختیم!واقعا وجودم،برای خودم عذاب اور شده یکم میخوام خودمو بکشم لای کتاباماصلا نمیخوام جز درس هیچکاری کنموگرنه،سال بعذم باید،بشینم پشت کنکور!! لدفن اینجانب و فراموش نکنید،به یادتون هستم زیاد زیادبه اندازه کلِ قلبم،شما و اینجا رو میپرستم:))) میرم که،بتونم بعد چند ماه با دل خوش بنویسم اینجاگاها قطعا دلم تنگ شه خاموش میخونمتون^_^ دعا کنید دیگه،!اینجانب اینجا تموم شد،عمری بود برمیگردم:)) *سر میزنم گاها بهتون* پشتم باشید،:) خدا نگهدار همگی:)

سلام^_^ یلداتون مبارک باشه دوستای عزیز تر از جان:) امیدوارم همینطور که پاییز به یغما میره،غماتونم باهاش بره.امیدوارم زمستون سرد پیش رو رو با گرمی دلاتون سپری کنید،خوشحالم دارمتون!اینجا کنارم.به نظر من .امشب یه فرصتیه چند لحظه بیشتر،محبت عزیزامون تو دلمون ریشه بزن،قشنگیه شب یلدا به همینه که چند لحظه بیشتر به یاد کسی باشیم:) زمستون رو قشنگ شروع کنید،با انرژی،حالِ خوب،امیدوا رم یلدا سال بعدم کنارم باشید*،* هر کی دوست داشت،فال شب یلداشو کامنت کنه:) مال خودم رو الان کامنت میکنم تو همین پست.ادامه مطلب راجب فالم گفتم

ببخشیند سر نزدم وباتون!:) یکم،اوضاع درهمِاو مدم بگم اگه تمایل داشتین،شبِ يلدا برای خودتون یه فال بگیرین اگه کتاب حافظ دارین که بهتر،ندارینم تو نت بزنین فال حافظِ کوکا. اکثرا شاید اعتقاد ندارین ولی خب یه شعر و نیت قشنگه!:) هر شعری بود،شماره غزل رو حفظ کنید که از نت غزل رو کپی کنید کامنت کنید:)، تو این پست نه،بعدا یه پست اختصاصی شب یلدا میذارم.فقط میگم اگه دوستدارید همکاری کنید،دوست نداشتینم باز سرتون سلامت:))

سلام احساس کردم برای دختری که شاید از ۱۴ سالگی توی بلاگفا بوده و مینوشته،کار زشتی بود که تولد ۲۱ سالگیش رو اینجا جشن نگرفت((: +۱۱ مردادی که گذشت من ۲۱ ساله شدم و روز به روز با واقعیت های تلخ تری از زندگی رو به رو شدم و در عین حال قوی تر شدم انگار از یه سنی به بعد درس های که زندگی میگیری توی تایم فشره تری هستن،یا شاید هم من زیاد فکررمیکنم. +نمیخوام از بد بودنِ حالِ ایران بنویسم،چون همه میدونیم و همه ناراحتیم و شب و روزمون تلخ شدهروحیه خودم به شخصه خیلی

وبمو که دارم نگاه میکنم چقدر با شخصیت واقعیم متفاوت بنظر میاد. منِ واقعی یه ادم خیلی شوخ طبعِ که اکثرا داره بقیه رو میخندونه:> اینجا چرا شبیه شوهر مرده هام چه دوره ی چالش برانگیزی از زندگی رو سپری میکنم!واقعا! تو چرا مجبوری برای اینده تصمیم بگیری و با مسائل جدی زندگی رو به رو بشی؟ و تو تازه همیشه اون کسی هستی که ممکن نیست خوب رو از بد تشخیص ندی!همیشه میدونی طرف عاقلانه ی ماجرا کجاست،اما دلت نمیخواد عاقلانه تصمیم بگیری از یه طرف حاضر نمیشی احساسی هم برخورد

حسش که نبود ولی بهر حال رخ داده،عیدُ میگم امیدوارم امسال اون چیزی که مدت ها منتظرشیم رو ببینیم براتون،آرزو میکنم قوی باشید،تاب بیارید و از هر روزش بتونید به هر زحمتی که شده،لذت ببرید 1402 +خدایا،شکرتمرسی که همه این مدت کنارم بودی❤️ ++سفره رو انداختیم و ماچ و بوسا رد و بدل شد و اصل کاریاش از فردا شروع میشه و فقط میگم که خدایا بهم صبر بدهههه!:)) +++یه مسیر جدید رو شروع کردم ولی خب چیزی ازش نمینویسم یهو میام دنیا رو زخمی میکنم با نتیجه:))

فکر میکنم اونطور که دلم میخواست نتونم دانشگاه رو ۶ ترمه تموم کنم و اخر چند تا واحد،یا حتی در حد معرفی به استاد بخورم به ترم ۷ انتخاب واحد این ترمم زیادی جالبه ،روزای شنبهبا هرآنکس که نباید،همشون باهم کلاس دارم یعنی وارد کلاس ک میشم باید بگم: شت،شت‌،شت اما خب سعی میکنم از این اخرین روزای کارشناسی بودن لذت ببرم و خاطره های خوب به جا بذارم. بعدش هم تصمیم دارم مستقیما واسه وکالت تلاش کنم ارشدمم باز آزاد میگیرم بره: و راستی، نوشتن مقاله ها رو شروع کردم، ک

تنها چیزی که باعث میشه من یه روزی با یاداوری گذشته هزار تیکه نشم و نفسم بند نیاد اینه که اینده اونی باشه که میخوام. میفهمی خدا؟نه اونی باشه که به صلاحمه،من نمیتونم بپذیرم که تو چیزی که من خواستمو برام صلاح نسازی و صلاح ندونی. همه چیز خوب رو بهم دادی و ازت ممنونم هر روز هر لحظه و شکرگزارم. ولی من حسش میکنم که واسم قشنگش میکنی ،دقیقا همون چیزی که میخوام رو.